ما در غبار، آینهها را شناختیم
همدرد هم شدیم، دوا را شناختیم
خیام خود شدیم که میخانه باز شد
تا بوعلی شدیم شفا را شناختیم
در های و هوی خلق امیدی به خطبه نیست
ما در سکوت رنگ صدا را شناختیم
زاهد قیام کرد و ندیدیم جز قعود
مستی سلام کرد، دعا را شناختیم
عمری به انتظار تو رفتیم و آمدیم
این گونه بود سعی صفا را شناختیم
از آب و دانه هیچ ندیدیم غیر شر
از خاک پر زدیم و خدا را شناختیم