خانه / شعرفارسی / شعر از امیرعلی سلیمانی

شعر از امیرعلی سلیمانی

ما در غبار، آینه‌ها را شناختیم

همدرد هم شدیم، دوا را شناختیم

خیام خود شدیم که میخانه باز شد

تا بوعلی شدیم شفا را شناختیم

در های و هوی خلق امیدی به خطبه نیست

ما در سکوت رنگ صدا را شناختیم

زاهد قیام کرد و ندیدیم جز قعود

مستی سلام کرد، دعا را شناختیم

عمری به انتظار تو رفتیم و آمدیم

این گونه بود سعی صفا را شناختیم

از آب و دانه هیچ ندیدیم غیر شر

از خاک پر زدیم و خدا را شناختیم

اشتراک گذاری:

همچنین ببینید

شعر از هوشنگ ابتهاج

کجایی ای که دلم بی تو در تب و تاب است چه بس خیال پریشان …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *