خانه / شعرفارسی

شعرفارسی

شعری از هوشنگ ابتهاج

حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر انتظار مددی از کرم باران نیست به وفای تو طمع …

ادامه نوشته »

پشت این کوه بلند لب دریای کبود/ هوشنگ ابتهاج

پشت این کوه بلند لب دریای کبود دختری بود که من سخت می‌خواستمش و تو گویی که گالی آفریده شده بود که منش دوست بدارم پرشور و مرا دوست بدارد شیرین … و شما می‌دانید آه ای اخترکان خاموش! که چه خوش دل بودیم من و او مست شکر خواب …

ادامه نوشته »

شعری از فریدون مشیری

‌ بسوخت جان من این دیده‌ی جمال پرست ز دست رفت دل هرزه‌گرد حال پرست ‌ چگونه زین همه حسرت بود امید نجات مرا که هست همین چشم ِ خط و خال پرست ‌ نوازش نـَـفَـست با من است در همه حال چه می‌گریزی از این شاعر محال پرست ‌ …

ادامه نوشته »

شعر عاشقانه کوتاه

    رسید خُمره ای و چاره ی خمار نشد گذشت نوبت گل دادنم، بهار نشد زنی که تشنه ی پرهیز یوسفی ست تنش به طفره رفتنم از عاشقی دچار نشد زنی که اخمِ مرا خنده کرد، اما رفت به تازیانه ی من رام شد، مهار نشد «شاعر مهدی فرجی»

ادامه نوشته »

شعر کوتاه عاشقانه

    غم، شهریاری ساخت از مردی دهاتی کاری که حالا کرده با من آرزویت در آن دل دیوانه آن دیوانگی مُرد حتی اگر یک روز برگردد به سویت عیب است عاشق باشی و اشک نریزی ای چهره ی غمگین من! کو آبرویت؟ «شاعر مهدی فرجی»

ادامه نوشته »