حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر انتظار مددی از کرم باران نیست به وفای تو طمع …
ادامه نوشته »شعرفارسی
بگذر از دریا و راه خویش گیر
بگذر از دریا و راهِ خویش گیر شیوهِ دریادلان در پیش گیر کو حریفی همدم و همدرد نی تا بنالد جانِ غم پروردِ نی نی به خوابِ خاکیِ پیش از وجود از دمِ گرمِ تو دارد چشمِ جود هم از آن دم کز دلِ نیزار رُست در تمنایِ لب و …
ادامه نوشته »پشت این کوه بلند لب دریای کبود/ هوشنگ ابتهاج
پشت این کوه بلند لب دریای کبود دختری بود که من سخت میخواستمش و تو گویی که گالی آفریده شده بود که منش دوست بدارم پرشور و مرا دوست بدارد شیرین … و شما میدانید آه ای اخترکان خاموش! که چه خوش دل بودیم من و او مست شکر خواب …
ادامه نوشته »شعر از امیرعلی سلیمانی
در یان بخش شما با یکی از شعرهای امیرعلی سلیمانی آشنا میشوید. برای نمایش بیستر کلیک کنید.
ادامه نوشته »شعر از هوشنگ ابتهاج
کجایی ای که دلم بی تو در تب و تاب است چه بس خیال پریشان به چشم بی خواب است به ساکنان سلامت خبر که خواهد برد که باز کشتی ما در میان غرقاب است… «هوشنگ_ابتهاج»
ادامه نوشته »شعری از فریدون مشیری
بسوخت جان من این دیدهی جمال پرست ز دست رفت دل هرزهگرد حال پرست چگونه زین همه حسرت بود امید نجات مرا که هست همین چشم ِ خط و خال پرست نوازش نـَـفَـست با من است در همه حال چه میگریزی از این شاعر محال پرست …
ادامه نوشته »شعر هوشنگ ابتهاج
دگر نگاه مگردان در آسمان کبود کبوتران تو پر خسته آمدند فرود به هر چه می نگرم با دریغ و بدرود است شد آن زمان که جهان جمله مژده بود و درود دریغ عهد شکر خواب و روزگار شباب چنان گذشت که انگار هر چه بود نبود چه نقش ها …
ادامه نوشته »شعر عاشقانه کوتاه
یک عمر تو رفتی و من از راه رسیدم خورشید سفر کرد و نفهمید که ماهم ای ابر نکن! برکه ی دل مُرده ای آن زیر دل بسته به پیدا شدن گاه به گاهم «شاعر مهدی فرجی»
ادامه نوشته »شعر عاشقانه کوتاه
رسید خُمره ای و چاره ی خمار نشد گذشت نوبت گل دادنم، بهار نشد زنی که تشنه ی پرهیز یوسفی ست تنش به طفره رفتنم از عاشقی دچار نشد زنی که اخمِ مرا خنده کرد، اما رفت به تازیانه ی من رام شد، مهار نشد «شاعر مهدی فرجی»
ادامه نوشته »شعر کوتاه عاشقانه
غم، شهریاری ساخت از مردی دهاتی کاری که حالا کرده با من آرزویت در آن دل دیوانه آن دیوانگی مُرد حتی اگر یک روز برگردد به سویت عیب است عاشق باشی و اشک نریزی ای چهره ی غمگین من! کو آبرویت؟ «شاعر مهدی فرجی»
ادامه نوشته »