خانه / شعرفارسی / شعری از فریدون مشیری

شعری از فریدون مشیری


بسوخت جان من این دیده‌ی جمال پرست
ز دست رفت دل هرزه‌گرد حال پرست

چگونه زین همه حسرت بود امید نجات
مرا که هست همین چشم ِ خط و خال پرست

نوازش نـَـفَـست با من است در همه حال
چه می‌گریزی از این شاعر محال پرست

شبی خیال تو از دشت خواب من بگذشت
دگر به خواب نرفت این دل خیال پرست

شکوه حزن تو را نازم ای بهار ملول
که الفتی‌ست تو را با من ملال پرست
‌‌
بهار من به خموشی کنار سایه گذشت
چمن سپرده به مرغان قیل و قال پرست
‌‌
#فریدون_مشیری
با یاد سفری با #هوشنگ_ابتهاج

اشتراک گذاری:

همچنین ببینید

شعر از امیرعلی سلیمانی

در یان بخش شما با یکی از شعرهای امیرعلی سلیمانی آشنا می‌شوید. برای نمایش بیستر کلیک کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *