خانه / شعرفارسی / بگذر از دریا و راه خویش گیر

بگذر از دریا و راه خویش گیر

بگذر از دریا و راهِ خویش گیر
شیوهِ دریادلان در پیش گیر
کو حریفی همدم و همدرد نی
تا بنالد جانِ غم پروردِ نی
نی به خوابِ خاکیِ پیش از وجود
از دمِ گرمِ تو دارد چشمِ جود
هم از آن دم کز دلِ نیزار رُست
در تمنایِ لب و دندانِ تُست
در هوایت می سپارد سر به باد
ای سرِ عشاق بر بادِ تو باد !
بند بندش تشنهِ آن تیغِ تیز
تا نهد سر بی دریغ و بی ستیز
جانِ مهجورش نسیمِ باغِ تُست
در دلِ تنگش هوایِ داغِ تُست
تا نسیمِ روح بخشت کی وزد
شکرِ یادِ لبت را می مزد
ای خوشا دم با دمت آمیختن
آن لبِ شیرین و شور انگیختن…
آن شکر لب همچو نایم بر گرفت
هان بنال ای دل که آتش در گرفت
وه که این آتش عجب خوش می زند
آتشی کاتش در آتش می زند

شاعر هوشنگ ابتهاج

اشتراک گذاری:

همچنین ببینید

شعر عاشقانه کوتاه

    یک عمر تو رفتی و من از راه رسیدم خورشید سفر کرد و …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *