آشنایی با داستان سریال گیم اف ترونز
سریال گیم اف ترونز را می توان گفت جزو پر مخاطب ترین سریال ها دانست که به سبک خیال پردازی حماسی در دل مخاطبین جا افتاده است. سریال بازی تاج و تخت به کارگردانی دیوید بنیاف خلق شده که در واقع اگر به خاطر داشته باشید، وی کارگردان فیم تروآ بوده است.
لازم به ذکر است، داستان سریال گیم اف ترونز برگرفته از رمان جذاب و حماسی ترانه یخ و آتش بوده که توسط جرج آر. آر. مارتین (George R. R. Martin) نویسنده و نمایش نامه نویس آمریکایی به چاپ رسیده است.
همچنین طبق آماری که از شبکه HBO منتشر شده است، قسمت اول فصل هفتم که «دراگوناستون» (Dragonestone) نام دارد، بیشترین بازدید را در بین تمام قسمت های این سریال تا به امروز داشته است. رکورد قبلی دست قسمت پایانی فصل ششم بود که ۸.۸۹ میلیون بیننده داشت.
داستان سریال گیم اف ترونز را می توان جزو یکی از برترین داستان های انگیزشی دانست که در واقع شما در این سریال ارتباط هیجان انگیزی را تجربه خواهید کرد. باشعوری تلاش کرده است تا ۸ فصل داستان سریال گیم اف ترونز را برای شما عزیزان به ارمغان آورد پس با ما همراه باشید تا خلاصه تمامی فصل ها را برای شما تداعی کنیم.
داستان فصل اول سریال Game of Thrones
داستان فصل اول سریال Game of Thrones – برگرفته از رمان بازی تاج و تخت، اولین کتاب از سری رمان های ترانه یخ و آتش
داستان سریال گیم اف ترونز در واقع از شهری به نام وینترفل شروع شده که در ابتدا شما با خانواده ی استارک آشنا خواهید شد. Eddard Stark که حاکم شهر وینترفل بوده که دارای ۴ فرزند با نام های Sansa ،Arya، Robb و Bran می باشد و ۲ شخصیت دیگر هم با نام های Jon Snow و theon greyjoy را به فرزند خواندگی قبول کرده بود.
داستان سریال گیم اف ترونز از آن جایی شروع می شود که رابرت براتیون، پادشاه هفت قلمرو در پی از دست دادن Jon Arryn به شمال سفر میکند و از ادارد استارک دوست قدیمی خودش درخواست میکند که به عنوان دست راست پادشاه جای خالی Jon Arryn را برایش پر کند.
ادارد استارک ابتدا درخواست رابرت را رد میکند ولی بعد شایعههایی میشنود که Jon Arryn درواقع به مرگ طبیعی نمرده و کشته شده است بعد از این اتفاق تصمیم میگیرد که با درخواست پادشاه موافقت کند و دربارهی قتل احتمالی تحقیق بیشتری انجام دهد.
در همین حین در سرزمینهای شرقیِ Essos، فرزندان تبعید شدهی تارگارین پادشاه قبلی که توسط رابرت همه چیزشان را از دست دادهاند در حال نقشه کشیدن برای بازگشت به Westeros و باز پس گرفتن تخت آهنین(تخت پادشاه هفت قلمرو) هستند.
ویسریس تارگرین برای بازگشت به Westeros حاضر میشود عروسی دنریس تارگرین خواهر کوچکترش را با کال دروگو رئیس ۴۰ هزار سرباز دوتراکی ترتیب دهد تا در عوض بتواند از سربازان او برای حمله به هفت قلمرو استفاده کند.
و در نهایت در شمالی ترین نقطهی هفت قلمرو برادران قسم خوردهی محافظ دیوار قرار دارند، یک دیوار چند صد کیلومتری یخی که هزاران سال است از هفت قلمرو در برابر خطرات خارجی دفاع میکند.
و شایعاتی وجود دارد که خارج دیوار وایت واکرها موجوداتی که مرده متحرک هستند وجود دارند و قصد دارند زمستان ابدی را وارد هفت قلمرو کنند.
در ادامه و تا پایان فصل اول و آغاز فصل دوم رابرت براتیون پادشاه هفت قلمرو کشته میشود و ادارد استارک که قصد دخالت در امور سرسی و پادشاه جدید یعنی فرزند نفرت انگیزه سرسی را دارد به دستور پادشاه گردن زده میشود تا خیانتهای پشت پرده لو نروند.
اولین سکانس تلخ داستان سریال گیم اف ترونز
از طرف دیگر فرزندان ادارد استارک که در ادامه نقشی کلیدی خواهند داشت هر کدام به سمتی کشیده میشوند، راب پسر بزرگ ادارد پادشاه شمال میشود، جان اسنو به سربازان محافظ دیوار میپیوندد، آریا از پایتخت فرار میکند و سانسا که از همه جا بیخبر است به عنوان گروگان به دست لنیسترها میافتد.
و در شرق هم دنریس بعد از نزدیک شدن به کال دروگو در رابطهی عاشقانه قرار میگیرد و برادرش که قصد سو استفاده از دنریس برای رسیدن به تخت آهنین داشت را به کمک کال دروگو میکشد و تبدیل به ملکه ی دوتراکی ها میشود.
اما کال دروگو بر اثر عفونت یک خراش ساده کشته میشود و دنریس با چند تخم اژدها که هدیه هستند تنها میماند در سکانس پایانی فصل هم دنریس وارد آتش میشود و به عنوان یک تارگرین واقعی در آتش نمیسوزد همچنین اژدها های او نیز از تخم خارج میشوند.
داستان فصل دوم سریال بازی تاج و تخت
داستان فصل دوم سریال بازی تاج و تخت – برگرفته از رمان نبرد پادشاهان، دومین کتاب از سری رمان های ترانه یخ و آتش
فصل دوم داستان سریال گیم اف ترونز در دنیای سریال چند ماه به طول میانجامد، پادشاه هفت قلمرو و فرمانروای شمال که حالا رابرت استارک است با هم درگیر جنگ بر سر استقلال طلبیه شمال هستند.
رابرت تصمیم میگیرد که سرزمین Ironborn را که سرزمینی مستقل است قبل از لنیسترها با خودش متحد کند و به این منظور بهترین دوست خود تئون گریجوی را به سوی پدرش روانه میکند.
در همین حین جافری به پشتوانهی خانواده قدرتمند لنیستر بر روی تخت آهنین نشسته ولی عمویش Renly ادعای پادشاهی میکند و خانوادهی تایرل هم پشتیبان Renly هستند و ارتش Renly هم بسیار بزرگتر است، در همین حین تیریون لنیستر به پایتخت برمیگردد تا امور را به دست بگیرد اما با خواهرش که اکنون ملکه هم شده و دل خوشی از او ندارد مواجه میشود.
از سوی دیگر استَنیس براتیون برادر بزرگتر Renly و برادر کوچکتر شاهِ قبلی رابرت براتیون، هم ادعای فرمانروایی میکند، استنیس به جنگاوری و بی رحمی نسبت به دشمنهایش معروف است و هرکاری میکند تا اتفاقی که بنظرش درست است رخ دهد حتی اگر به همه آسیب برساند، در کنار استنیس جادوگری از شرق به نام ملیساندرا حضور دارد که به او مشاوره میدهد و اعتقاد دارد که استنیس پادشاه حقیق هفت قلمرو است و البته (سر داووس) دست راست استنیس، مردی با شرافت و با تجربه جنگی که خیلی هم با جادوگر آبش در یک جوب نمیرود.
اما در اعماق شرق دنریس تارگرین ۳ اژدها از تخم درآورده که تنها اژدها های باقی مانده در دنیا هستند و ثابت کرده که آتش هم بر او اثری ندارد و خود را سوزانده نشده مینامد، اژدها های او حتما در آینده بزرگ و قدرتمند خواهند شد ولی در حال حاضر بسیار کوچک و آسیب پذیرند و دنریس باید از آنها نگه داری کند، دنریس و همراهان اندکش باید از سرزمین wasteland عبور کنند و حمایت دیگران را برای ادعای فرمانروایی دنریس جذب کنند.
و در نهایت در شمالیترین نقطهی هفت قلمرو سربازان دیوار برای تحقیقات بیشتر دربارهی شایعات مختلف از دیوار عبور کرده و در عمق شمال بر روی تپه ها و کوه ها به حرکت ادامه میدهند که با وحشیهای خارج دیوار روبرو شده و طی اتفاقاتی از هم جدا میشوند و اینجا برای اولین بار بعضی از سربازان دیوار وایت واکر ها را از نزدیک میبینند، جان اسنو هم توسط وحشی های خارج دیوار دستگیر میشود و پیش رئیس شان برده میشود.
داستان فصل سوم سریال گیم آف ترونز
داستان فصل سوم سریال گیم آف ترونز – برگرفته از نیمه اول رمان طوفان شمشیرها، سومین کتاب از سری رمان های ترانه یخ و آتش
پاییز در حال پایان است و چیزی به زمستان نمانده، مردم باید خود را برای سرما و یخبندان آماده کنند ولی هفت قلمرو وستروس بجای آماده شدن برای زمستان درگیر جنگهای داخلی شده اند.
Renly که شانس زیادی برای پادشاه شدن داشت با کشته شدنش توسط ملیساندرایِ جادوگر باعث شد که متحدانش به سمت جافری کشیده شوند و جافری یک پیروزی بزرگ در راه ثبات قدرتش با هم پیمان شدن با خاندان تایرل به دست آورد.
و البته پایتخت با کمک تیریون ( پسر کوتوله ی تایوین لنیستر) توانست در مقابل استنیس هم پیروز شود تا جایگاه جافری پسر نفرت انگیز سرسی را از همیشه محکم تر شود و اکنون جافری و البته پدر بزرگ قدرتمندش تایوین بزرگترین ارتش وستروس را در اختیار دارند.
در سوی دیگر راب استارک به یک جنگجوی فوقالعاده تبدیل شده و در همهی جنگ های پیش رویش تابحال پیروز میدان بوده ولی او قولش را برای ازدواج با یکی از دختران خاندان Frey زیر پا گذاشته و اکنون خاندان فری دل خوشی از او ندارند و از طرفی هم زادگاه خودش یعنی شمال را از دست داده و اکنون شمال در اشغال Ironborn است.
استنیس هم بعد از شکست در یک جنگ بزرگ به خاطر هوش تیریون لنیستر حالا تعداد زیادی از سپاهش را از دست داده ولی هنوز کارش تمام نشده و اکنون در حال بازسازی سپاه باقی ماندهاش در سرزمین Dragonstone است، از آنجا که در حقیقت جافری پسر رابرت براتیون پادشاه قبلی نیست اکنون استنیس به عنوان تنها بازمانده و وارث واقعی تاج و تخت سایهی سنگینی بر روی پادشاهی جافری انداخته.
سمت دیگر داستان برن استارک قرار دارد که به همراه چند نفر که تازه با آنها آشنا شده و از او مراقبت میکنند از سرزمینهای یخ زده عبور میکند و در حال نزدیک شدن به دیوار است، آریا در پی رسیدن به برادرش راب استارک و مادرش است، Brienne of Tarth که شوالیه ای زن و نیرومند است در راه رساندن جیمی لنیستر به خانهاش از میان سرزمینهای جنگی متعدد است و در این راه در یک رابطهی عاطفی با جیمی هم قرار گرفته و در نهایت تئون گریجوی که به خاندان استارک پشت کرد و در Winterfel به آنها خیانت کرد حال در دستان رمزی بولتون قرار گرفته و تقاص کارهایش را پس میدهد.
تیریون که پدرش از کودکی با او مشکل داشته به دادگاهی نا عادلانه کشیده میشود و سانسا هم به اجبار همسر جافری میشود تا از جان خود دفاع کند.
در سرزمینهای شرقی دنریس تارگرین شهرت زیادی دست و پا کرده و اژدها هایش هم کمی بزرگتر شدهاند اما او هنوز هم نیاز به سپاهی بزرگتر دارد تا به هفت قلمرو حمله کند و ممکن است بتواند سپاه مورد نظرش را در سرزمین «ساحل بردهها» که در مسیر حرکتش قرار دارد پیدا کند.
و در نهایت خارج دیوار در شمال وایت واکرها حرکت خود را آغاز کردهاند و در مسیر رسیدن به دیوار هستند ، جان اسنو هم که میداند دفاع از دیوار کار سادهای نیست تصمیم دارد تا از نقشههای رئیس وحشیها Mance Rayder با خبر شود شاید بتواند از او برای دفاع استفاده کند یا از او کمک بگیرد.
داستان فصل چهارم سریال گیم اف ترونز
داستان فصل چهارم سریال گیم اف ترونز – اقتباسی از نیمه دوم کتاب طوفان شمشیرها به همراه بخشهایی از کتابهای ضیافتی برای کلاغها و رقصی با اژدهایان
داستان سریال گیم اف ترونز در فصل چهارم بسیار تلخ تز از آنی است که فکرش را می کنید، به طوری که یک لحظه تصمیم به تماشا نکردن سریال می کنید. پادشاه شمال راب استارک با خیانت متحدان خودش در کنار همسرش، مادرش و همهی سپاه شمال در سکانسی که از آن به عنوان عروسی خونین (Red Wedding) یاد میشود کشته شدند و در حال حاضر چیزی هفت قلمرو را از سمت شمال تهدید نمیکند چرا که بزرگترین دشمن شمالی آنها کشته شده.
پادشاه کم سن و سال و نفرت انگیز با پشتوانهی تایوین لنیستر در نبرد با استنیس پیروز شده و وستروس جنوبی هم در دست پادشاه هفت قلمرو و قدرت واقعیِ تخت آهنین یعنی تایوین لنیستر قرار گرفته، در ازای خیانتی که به نفع پادشاه انجام شد تایوین قدرت را در شمال به دست بولتونها سپرده.
با وجود اینکه اکثر هفت قلمرو زیر سایهی قدرت لنیسترها قرار دارد ولی هنوز دو خاندان هستند که لنیسترها آنها را فراموش کرده بودند، خاندانهای گریجوی و براتیون در حالی که رمزی بولتون پسر حرام زادهی Roose Bolton هنوز هم تئون گریجوی را به عنوان گروگان در دست دارد و او را شکنجه میکند پدر تئون او را به چشم یک مرده میبیند و برایش فرقی نمیکند که چه بلایی سر پسرش بیاید.
استنیس با وجود اینکه در محاصره قرار دارد از تسلیم شدن سر باز میزند و هنوز هم به مشاورههای ملیساندرا امیدوار است و فکر میکند که را رسیدن به تخت آهنین پیروی از جادوگر است.
لنیسترها برای متحد شدن با خاندان تایرل تصمیم دارند که ترتیب ازدواج مارجری تایرل با جافری را بدهند و در حال حاضر هم تایرل ها کمک زیادی به لنیسترها برای پیروزی در جنگ کردهاند، لنیسترها هر روز بیشتر به تایرل وابسطه میشوند و یک عروسی اشرافی بین مارجری و جافری میتواند تقسیم کننده قدرت در پایتخت باشد.
از طرفی خاندان دورن که دل خوشی از لنیسترها هم به خاطر کشته شدن الیا مارتل ندارند نمایندهی خود یعنی Prince Oberyn برادر الیا را به همراه چند تن دیگر به پایتخت فرستادهاند و Prince Oberyn لحظه شماری میکند تا برای انتقام از لنیسترها حرکتی انجام دهد.
و اما بزرگترین تهدید برای هفت قلمرو یعنی دنریس تارگارین هر روز در حال قدرت گرفتن است او در حال حاضر نه تنها سه اژدهای در حال شد دارد که اکنون به اندازه کافی برای جنگ بزرگ شدهاند بلکه ۸ هزار سرباز زبده و کار کشته هم به دست آورده و اکنون در حال باز کردن راه خودش از میان ساحل بردههاست.
دنریس که در طول مسیرش همیشه با برده داری مخالفت کرده حالا وارد بزرگترین مرکز برده داری دنیا شده و میخواهد این سرزمین را قبل از عبورش اصلاح کند ولی اینبار دشمنانش از همیشه آمادهتر هستند چرا که آوازهی او قبل از خودش به ساحل بردگان رسیده.
در شمالیترین نقطه هفت قلمرو به دور از همهی سیاست های بیمعنای داخلی تنها مانع بین وایت واکرها و هفت قلمرو دیوار و سربازان Night’s Watch هستند که قدرت آنچنانی هم ندارند و بدتر از آن وحشیها که از نزدیک شدن وایت واکرها با خبر شدهاند به رهبری Mance Rayder قصد دارند که مسیر خودشان را به سمت داخل دیوار باز کنند چرا که میدانند اگر وایت واکرها سر برسند بیرون از دیوار دیگر جایی برای زندگی وجود ندارد.
داستان فصل پنجم Game of Thrones
داستان فصل پنجم Game of Thrones – برگرفته از ضیافتی برای کلاغها و رقصی با اژدهایان رمانهای چهارم و پنجم سری ترانه یخ و آتش
درست وقتی قرار بود که همهی جنگها به پایان برسد و وستروس رنگ آرامش ببیند تایوین لنیستر توسط پسرش تیریون کشته شد و جافری هم که به عنوان پادشاه بر تخت آهنین نشسته بود در مراسم عروسیاش با مارجری با استفاده از سم به قتل رسید و برادر کوچکترش تامن جانشین او شد و سرسی هم جانشین پدرش به عنوان عضو ارشد خانوادهی لنیستر شد.
با کشته شدن جافری و تایوین لنیستر و با وجود سن کمی که تامن دارد در حال حاضر سرسی پادشاه واقعی هفت قلمرو است و قدرت واقعی پایتخت به حساب میآید.
در حالی که حتی جایگاه جافری و تایوین هم خیلی به عنوان فرمانروایان بر حق مستحکم نبود حالا با کشته شده شدن آنها و جانشینی سرسی تعداد جنگها افزایش یافته و بانک جهانی که طلب زیادی از لنیسترها دارد در کمکهای جدید به این خاندان کمی دچار شک شده و لنیستر با دستپاچگی تمام سعی خود را میکنند تا بتوانند کمی از بدهی را پرداخت کنند تا اعتماد بانک جهانی را برای تامین مخارج این خاندان دوباره جذب کنند.
اوضاع بین سرسی و مارجری خیلی خوب نیست و از طرف دیگر با کم شدن قدرت لنیسترها خاندان تایرل دیگر تمایلی برای نقش بازی کردن و ادای آدمهای مودب را درآوردن ندارند و به صورت علنی خواستار قدرت بیشتر و پستهای مهم در پایتخت هستند، هرچند لنیسترها در خارج از پایتخت پیروزیهایی داشتهاند اما همهی این پیروزیها به کمک تایرلها بوده و حالا با کشته شدن نیمی از سپاهشان به دست راب استارک و بدهی سنگینی که به بانک آهنین دارند مجبور هستند که پستهای مهم را در اختیار تایرلها بگذارند و با ازدواج مارجری با تام موافقت کنند و رسما مارجری را به ملکه هفت قلمرو تبدیل کنند.
شورای کوچک پایتخت هم که قدرت زیادی داشت از هم پاشیده و با رفتن تیریون از پایتخت، جدا شدن پیتر بیلیش (انگشت کوچیکه)، کشته شدنه تایوین و جدا شدن واریس از شورا سرسی تک و تنها بدون اطلاعات، بدون ارتش و بدون استراتژی مانده و باید یک تنه در مقابل همهی فشارها مقاومت کند.
در حال حاضر تنها سرزمینهای دست نخورده و خاندانهایی که تمام ارتش و امکانات خودشان را در اختیار دارند سرزمینهای Vale و Dorne هستند که به ترتیب توسط خاندانهای Arryn و Martell اداره میشوند و تمام خاندانهای بزرگ دیگر بجز این دو یا از بین رفتهاند یا نیمی از ارتش و امکاناتشان را از دست دادهاند با این اوضاع جناحی که یکی از این دو خاندان انتخاب کنند میتواند در آینده سیاسی وستروس تاثیر فراوانی داشته باشد و Dorne ها که بعد از کشته شدن Prince Oberyn یکبار دیگر با لنیسترها به مشکل خوردهاند میخواهند بر ضد لنیسرها وارد جنگ بشوند.
در شمالی ترین نقطه وستروس و نزدیک دیوارها استنیس همهی تلاش خودش را میکند که با تصرف شمال یکبار دیگر فرصتی برای پادشاه شدن پیدا کند و حاضر میشود که دختر خودش را در آتش بسوزاند اما او سرانجام در جنگی بزرگ در مقابل جان اسنو و متحدان جدیدش یعنی وحشیها شکست میخورد و کشته میشود.
آن سوی مرزها در شرق دنریس موفق شده با بردهداری تا حد زیادی مبارزه کند ولی به نظر میرسد نگه داشتن جایگاه به عنوان فرمانده شهر از فتح کردن این شهر بسیار سختتر است و دنریس با مشکلات فراوانی از سوی اربابان دست و پنجه نرم میکند، تیریون هم که بعد از فرار از پایتخت و کشتن پدرش جایی برای رفتن نداشت تصمیم گرفت که به دنریس بپیوندد و او حالا در کنار دنریس به عنوان مشاور خدمت میکند و اخبار قدرت دنریس اینبار جدیتر از همیشه وارد هفت قلمرو شده و همه میدانند که تنها بازماندهی خاندان تارگرین در راه باز پسگیری هفت قلمرو است و سه اژدهای زنده همراه خود دارد که اکنون هر سه بالغ شدهاند.
داستان فصل ششم بازی تاج و تخت
داستان فصل ششم بازی تاج و تخت – اقتباسی از رمان های ترانه یخ و آتش
وستروس برای یک شب طولانی دیگر بعد از صدها سال آماده میشود و وایت واکرها به همراه لشکری از مردگان حرکت خود را به سمت دیوار آغاز کردهاند.
سرسی به یک گروه مذهبی با رهبری شخصی به نام گنجشک اعظم کمک کرد که قدرت را به دست بگیرد تا بتواند ازین طریق به خاندان تایرل که بعضی از آنها روابط نامشروعی داشتند ضربه بزند اما این کار گریبان گیر خود سرسی که با برادرش رابطه داشت هم شد و گنجشک اعظم بعد از قدرت گرفتن سرسی را دستگیر کرد و عریان در شهر چرخاند، با وجود اینکه سرسی همه چیزش را از دست داده و در زندان زیر شکنجه قرار دارد ولی هنوز به آینده خود و خاندانش ایمان دارد.
در شمال سانسا و تئون گریجوی که در چنگال رمزی بولتون بودند و هر دوی آنها ازین بابت رنج میبردند تصمیم گرفتند از روی دیوار بلند وینترفل پایین بپرند و خوشبختانه ازین اتفاق جون سالم به در بردند و توانستند از دست رمزی بولتون هم فرار کنند، بعد از فرار سانسا حالا قدرت بولتونها برای نگه داشتن وینترفل بسیار کم شده و برای جلب نظر بقیه خاندانهای شمال کار سختی در پیش دارند.
در سرزمین Dorne الاریا همسر شاهزادهی Dorne که در پایتخت توسط کوه کشته شد با مسموم کردن و کشتن دختر سرسی تصمیم داشت تا جنگی میان دو خاندان به راه اندازد و پادشاه دورن Doran Martell را به جنگ برای گرفتن تخت آهنین راضی کند.
در سرزمینهای شرقی دنریس که قدرت را به دست گرفته بود ولی نتوانست شهر را نگه دارد و اربابان شهر که از منع برده داری بسیار عصبی بودند بالاخره قدرت را در شهر به دست گرفتند و بعد از یک مبارزه خونین دنریس را مجبور به فرار بر روی یکی از آزدهایانش کردند، دنریس که هنوز قدرت کنترل زیادی روی اژدهایش نداشت نتوانست او را کنترل کند و اژدها او را به سمت سرزمین دوتراکیها برد و در آنجا رهایش کرد دنریس توسط سربازان دوتراکی محاصره شد و به خانهای که همهی کالیسیهای بیوه نگه داری میشدند برده شد.
و اما در شمال جان اسنو که به فرمانده سربازان دیوار تبدیل شده بود برای مبارزه با وایت واکرها مجبور شد که با وحشیهای خارج دیوار وارد پیمان شود و به آنها اجازه ورود در ازای مبارزه بر علیه وایت واکرها داد اما خیلی از سربازان داخلی ازین قضیه ناراضی بودند و جان اسنو را در یک شب تاریک از دفترش بیرون کشیدند و با چندین ضربه چاقو به قتل رساندند.
جان اسنو درست قبل از کشته شدند ساموئل تارلی را به شهر Citadel فرستاد تا بتواند با استاد شدن جای خالی Maester Aemon را پر کند و راهی برای کشتن وایت واکرها پیدا کند، ساموئل دختری به نام گیلی که مدتها با او در رابطهی عاشقانه بود را نیز همراه خود برد و ترجیح داد که او را در دیوار تنها نگذارد.
برن با کلاغ سه چشم دیدار کرده و حالا درحال پرورش بیشتر قدرتهایش است او که دیگر توانایی راه رفتن ندارد حالا به گفتهی کلاغ سه چشم میتواند پرواز کند.
داستان فصل هفتم گیم آف ترونز
داستان فصل هفتم گیم آف ترونز – اقتباسی از رمان باد های زمستان، ششمین جلد از مجموعه کتاب های ترانه یخ و آتش
از آنجایی که آریا با مردی آشنا شده بود که به نظر عجیب و غریب می آمد، وی در طی راهش به سرزمین آن مرد سفر کرده و خودش را به معبدی می رساند که به خدایان چندین چهره معروف می باشند. آریا در آن معبد به تمرین های سر سختی می پردازد که در واقع در این مسیر رنج های بسیاری را تحمل می کند و در آخر توانسته است با تکنیک های چندین چهره آشنا بشود.
داستان از آنجایی شروع میشود که آریا استارک با کشتن والدر فری انتقام خون برادر و مادرش را میگیرد و یک نفر دیگر از لیست مرگ او کم میشود؛ او که به سمت پایتخت میرفت تا سرسی را هم از لیست حذف کند، متوجه میشود که جان اسنو شاه شمال شده و از تصمیم خود منصرف میشود و به خانهاش در وینترفل بر میگردد.
سرسی که از قدرت ارتش دنریس و اژدهایانش با خبر بود به دانشمندِ دربارش دستور تهیه سلاحی برای کشتن اژدها میدهد و یورون گریجوی و خاندان تارلی هم به ارتش او میپیوندند تا با قدرت به مصاف دنریس تارگرین برود.
از سوی دیگر، دنریس و یارانش در دراگون استون استقرار بافتهاند. ارتش دریایی دنریس به فرماندهی یارا گریجوی و الیا مارتل که میخواستند پایتخت هفت قلمرو را محاصره کنند از یورون گریجوی شکست خوردند و در نهایت یارا به اسارت عمویش در میآید و تئون که نمیتواند خواهرش را نجات از دست یورون گریجوی فرار میکند و الیا مارتل و دخترانش هم به قتل میرسند.
از سوی دیگر جیمی لنیستر که با ارتشش به سمت قلعه تایرل حمله کرده بود موفق به فتح قلعه میشود و اولنا تایرل را هم قتل میرساند در حالی که اولنا تایرل به قتل جافری، پسر سرسی اعتراف میکند؛ سپس با غنایم از آنجا راهی پایتخت میشود.
سم تارلی در مطالعاتش در سیتادل متوجه میشود که درگون استون معدنی از شیشه اژدها دارد و جان را از این موضوع مطلع میکند. جان که میداند تنها سلاح برای از بین بردن وایت واکرها، شیشه اژدها است، فرماندهی شمال را به سانسا میسپارد و راهی درگون استون میشود. او پس از صحبت با دنریس و تیریون این اجازه را میگیرد که شیشهها را از آنجا استخراج کند.
دنریس که از دو شکست خود بسیار ناراحت بود، علیرغم مخالفت تیریون با اژدهایش و دوتراکی به ارتش لنیسترها که به سمت کینگزلندینگ با غنایم در حال حرکت بود حمله میکند و آنها را به آتش میکشد. جیمی لنیستر به کمک برون، یار دیرینش فرار میکند و تارلیها هم که تسلیم دنریس نمیشوند در آتش سوزانده میشوند.
تیریون لنیستر مخفیانه وارد پایتخت و قلعه سرسی میشود تا با جیمی صحبت کند. او به جیمی میگوید که سرسی را قانع کند که با دنریس بر سر صلح موقت تا شکست دادن کامل وایت واکرها موافقت کند اما آنها میدانند که سرسی به این راحتی قانع نخواهد شد به همین دلیل جان اسنو برای اثبات وجود وایت واکرها تصمیم میگیرد با گروهی به آن سوی دیوار برود و یکی از مردگان را با خود به پایتخت بیاورد تا همه را قانع کند که این خطر چقدر جدی است.
سرانجام جان اسنو و گروهش در راهشان به آنسوی دیوار پس از درگیر شدن با گروه کوچکی از مردگان یکی از آنها را میگیرند، اما در همان موقع گروه بزرگی از مردگان به سمت آنها هجوم میآورند و جان اسنو به جندری، حرامزاده رابرت باراتیون که همراه آنها بود، میگوید که با سرعت به سمت دیوار برگردد و از دنریس کمک بگیرد.
جان اسنو و گروهش در محاصره ارتش مردگان قرار میگیرند. پس از مدتی در حالی که مردگان به سمت آنها هجوم آورده بودند، ناگهان دنریس و دو اژدهایش به کمک جان آمدند اما در همین حال پادشاه شب نیزهای به سمت اژدها پرتاب میکند و یکی از اژدهاهای دنریس کشته میشود و دنریس سوار بر اژدهای دیگر خود آنجا را ترک میکند؛ اما جان اسنو از آنها فاصله دارد و نمیتواند سوار اژدها شود، او که تقریبا محاصره شده بود عمویش به یاریاش میآید و او را سوار بر اسبی میکند تا به سمت دیوار بازگرداند.
سرسی که با ملاقات دنریس و جان اسنو موافقت کرده بود به درگون پیت میآید و با دنریس و جان دیدار میکند و همه آنها مرد مردهای که جان از آنسوی دیوار آورده بود را میبینند و سرسی به ظاهر با صلح موقت موافقت میکند.
جان و دنریس و ارتشش به سمت شمال میروند. جیمی لنیستر هم بر خلاف خواسته سرسی راهی نبرد با وایت واکرها میشود و در سکانسی که تیریون مشغول قانع کردن سرسی به صلح موقت است متوجه میشویم که سرسی فرزند دیگری در راه دارد و حامله است.
لرد بیلیش (انگشت کوچیکه) که در پی دسیسهای برای تفرقه انداختن بین آریا و سانسا بود، توطئهاش توسط آنها خنثی میشود و آریا در حضور همه، با خنجری گلوی او را میبرد. برن برای سم که از سیتادل به وینترفل آمده بود، بازگو میکند که جان فرزند لیانا استارک و ریگار تارگرین است و اسم حقیقی او، اگون تارگرین است.
داستان فصل هشتم گیم اف ترونز
فص هشتم که داستان های غم انگیزی را برای تماشاگران ایجاد کرده بود و وحشت خاصی را در دل مخاطبان ایجاد کرده بود (خودم به شخصه از ترس نمیتونستم نفس بکشم… نگم براتون) داستان فصل هشتم به این گونه شروع می شود که پادشاه شب، یکی از اژدهای دنریس رو با نیزه ی خودش کشت تا از قدرت دنریس کم کنه، اما بیشتر تماشاگران فکر می کردند که ای وای من.. اژدهای بیچاره به هلاکت رسید…. نکته جالبش اینجا بود که پس خارج شدن دنریس و جان اسنو از میدان جنگ با لشکر سیاهی، پادشاه شب به سراغ لاشه اژدها رفته و با قدرت خودش تونست اونو مثل خودش به چشم آبی تبدیل کنه و سوار بر اژدها شد و قدرت خودش رو تقویت کرد..
تا اینجای داستان بسیاری از مخاطبین دچار وحشت شدند که پادشاه شب، اژدهای دنریس رو برای خودش برداشت…. اما در ادامه داستان باید بگم که جنگ فکری پیش اومد سر اینکه آیا دنریس به شهر وستروس حمله می کند یا خیر؟؟ از طرف دیگر نیز هنوز کسی نمی داند که دنریس عمه جان اسنو بوده و جان متوجه این قضیه شده که وارث بر حق تاج و تخت هفت پادشاهی می باشد که البته دنریس سعی داره تا جان به کسی نگه و بزاره خودش روی تخت آهنین بشینه (دنریس از اینکه جان وارث بوده بسیار خشمگین می باشد اما از طرف دیگه، عاشق جان اسنو می باشد)
از طرف دیگر جان اسنو دنبال معدن شیشه اژدها می باشد تا از آنها برای کشتن وایت واکر ها استفاده کند.که دقیقا معدن آن در زیر قلعه دراگون ساتون می باشد و به همین خاطر از دنریس اجازه می گیرد تا بتواند آن شیشه ها را از آنجا استخراج کند..
دنریس تارگرین در فصل هشتم به اوج قدرت خود می رسد، به طوری که ۲ اژدهای بالغ و غول پیکر دارد و ارتش آنسالید ها را را در اختیار دارد… از طرفی دیگر، دنریس می خواهد که تیریون لنیستر را به عنوان دست و مشاور خود برگزیند که البته تیریون هم قبول می کند و در تمامی استراتژی ها و جنگ ها به ملکه دنریس مشاوره می دهد.
سانسا بعد از رد شدن از اون همه مشکلات و سختی ها بالاخره با کمک جان اسنو، رمزی بولتون و ارتش او را نابود کردند که البته جان اسنو با ارتشی که از شمال به دست آورده بود (البته بهتره بگم، متحد شده بود و برای زنده ماندن می جنگیدند) اینم بگم که در زمان جنگ استارک ها با ارتش بولتون، چیزی نمانده بود تا جان و ارتشش نابود شوند اما جالبی قضیه اینجا بوده که انگشت کوچیکه با ارتش خواهرزاده کتلین استارک، توانسته بود به موقع به کمک جان اسنو برسد و …..
سانسا بعد از برد در جنگ، رئیس قلعه وینترفل شده است و حالا باید با مشکل بعدی رو به رو شوند که وایت واکر ها در راه رسیدن به وینترفل می باشند (این فصل برایتان به حد کافی اسپویل شده است اما واقعا دلم نمیاد جنگ وایت واکر و استارک ها رو تعریف کنم و پیشنهاد میکنم حتما خودتون تماشا کنید)
در آخر نیز دنریس به دلیل اینکه سرسی لنیستر در بالای دژ دفاعی قلعه وستروس، میساندی را به اسارت گرفت و به بدترین شکل ممکن او را جلوی دید دنریس، سلاخی می کند و همین امر باعث خشم بیشتر دنریس می شود و با ارتش خود به وستروس حمله می کند و تمامی شهر را با اژدهای خود به آتش میکشد (بررسی به آتش کشیدن شهر به دست سرسی: سرسی از قبل به همه گفت بوده که تارگرین ها با اژدهایی که دارند می توانند شهر را به آتش بکشند از همون اول اعتقاد داشت که این قوم برای مردم وحشت می آورد)
این ماجرایی که از فصل هشتم برای شما عزیزان نوشتم، به صورت خلاصه بوده اما از آنجایی که بهتر است این فیلم را خودتان تماشا کنید، بهتره که قسمت آخر فصل هشتم رو براتون اسپویل نکم چرا که در قسمت آخر گیم اف ترونز، اتفاق های سورپرایز کننده ای میوفته که باید خودتون نگاه کنید تا لذت فیلم از بین نرود…
آهنگ تیتراژ سریال بازی تاج و تخت
آهنگ تیتراژ سریال بازی تاج و تخت توسط استودیوی تولید الاستیک برای شبکه اچبیاو ساخته شدهاست. مدیر نوآوری آنگوس وال و همکارانش موفق به دریافت جایزه امی برای بهترین تیتراژ اصلی برای این مجموعه در سال ۲۰۱۱ شدند. این تیتراژ یک نقشهٔ سهبعدی از دنیای خیالی داستان را در نمای داخل یک کره که توسط یک خورشید (که خودش درون یک اسطرلاب قرار دارد) روشن میشود، به تصویر میکشد.
کامل و عالی👏👏👏فصل ۸ رو هم بزار
سلام خدمت شما دوست عزیز
چشم حتما فصل ۸ هم منتشر می کنیم
سلام دوست عزیز 🤚
به روز رسانی شد 😉